کد قالب کانون علی را بهتر بشناسیم

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1578
بازدید دیروز : 176
بازدید هفته : 1578
بازدید ماه : 1806
بازدید کل : 154462
تعداد مطالب : 2271
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 20 فروردين 1402

سروده‌هایی در مدح حضرت علی (ع):«روزی شعار کل جهان می شود علی»

فقط خدا توان معرفی امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دارد

ما توان نداریم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی کنیم. فقط توانی که دارد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی کند، خداست. هیچ‌کس توان ندارد.

مجلسی بود و عقد علی‌آقای ما بود. یک نفر بود از پسرهای مجتهد، اهل اصفهان، ایشان را دعوت کرده بود. آن بنده خدا مثلاً می‌خواست بگوید حاج حسین یک حرفی می‌زند. خیلی ذوقی بود. خدا رحمتش کند. آن مرد عالم بزرگوار گفت: شما صحبت کن. گفتم: من اگر صحبت کنم از ولایت صحبت می‌کنم. ایشان گفت: ما هم دوست داریم و خوشمان می‌آید. من به ایشان گفتم: اگر من از ولایت صحبت کنم، ممکن است شما فاجعه‌ای به وجود بیاورید و بگویید ایشان عوضی است. گفت: نه. من یک مرتبه گفتم: که علی (علیه السلام)، یعسوب الدین، امام المبین، حجت خدا، وصی رسول‌الله، را خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نتوانست معرفی کند. یک دفعه انفجار کرد. گفت: آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نتوانست؟ من هم گفتم: خب، استکانم را آب بکش. خلاصه، ایشان توان نداشت و پا شد رفت.

این‌ها یک حدی روایت و حدیث را می‌دانند. یعنی مثل تازه‌کارند. شما مثلاً یک کاری را که می‌خواهید یاد بگیرید، یک قدری را یاد می‌گیرید. روایت و حدیث را کسی که بخواهد قبول بفرماید، باید مبنای روایت و حدیث را بداند. اتفاقاً روایت داریم خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یا علی! نتوانستم من تو را معرفی کنم. چون مردم پذیرش آن را نداشتند.

هزار حرفی که خدا به پیامبر گفت نزن، راجع به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است

دوم، در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، جنی آمد و گفت: یا رسول‌الله! این‌ها ما را اذیت می‌کنند. دختر به ما نمی‌دهند. دختر نمی‌گیرند. ما را اذیت می‌کنند. آخر، جنها هم مثل ما کافر و مسلمان دارند. یک عده‌ای کافرند، یک عده‌ای مسلمانند. یک عده‌ای مشرکند، (حالا نمی‌خواهم در جن وارد شوم که چه‌جور است. می‌خواهم وارد انس شوم.) بعد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: علی جان! برو هرکدامشان اسلام آورند، آورند وگرنه گردنشان را بزن و این‌ها را حدی معلوم کن. امیرالمؤمنین (علیه السلام) پا شد و رفت. اما هیچ‌کس مثل سلمان، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نمی‌شناخت، چون که پایش را جای پای امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌گذاشت. بی‌خود نبود که شد «سلمان منا اهل البیت». زمین دهان باز کرد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کسی که خبر پسر عم من را بیاورد، هر چه بخواهد به او می‌دهم.

سلمان آنجا رفت و شاید یکی دو روز کشید و همانجا بود تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد. گفت: علی جان! من بروم خبر تو را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدهم. آمد خبرش را داد. حالا توجه کنید که نمی‌تواند معرفی کند. چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی معراج تشریف برد، خدا سه هزار حرف به او زد. گفت: هزارتایش را بزن. هزارتایش را نزن. هزارتایش را خواستی بزن، خواستی نزن. آن هزارتایی که گفت نزن، راجع به علی بن ابی طالب، وصی رسول‌الله، حجت خداست. چون که کسی نمی‌کشد. اگر می‌کشیدند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) نمی‌رفت حرفش را در چاه بزند.

حالا گفت: یا رسول‌الله! الوعده، وفا. فرمودی هر چه بخواهی می‌دهم. بده. گفت: از آن هزار حرفی که گفتند نگو، یکی‌اش را به من بگو. حالا خدا گفته نگو، این الان می‌گوید بگو، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم که قرارداد کرده است. وحی رسید، جبرئیل گفت: ای پیامبر! «سلمان منا اهل البیت» یکی‌اش را بگو.

عزیزان من! معلوم می‌شود واقعیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نمی‌توان گفت. حالا به او گفت: ای سلمان! آن یهودی که در محله ما از دنیا رفته را می‌شناسی، گفت: برو به اذن خدا، آنجا (چه می‌دانم؟ بگویم یا نگویم؟ من باز هم ملاحظه می‌کنم. می‌بینم نمی‌کشید. یعنی دنیا نکشیده است.) حالا گفت: علی بگو، یهودی فوراً گفت: لبیک. گفت: چه خبر؟ گفت: سلمان! بدان که من می‌خواستم مسلمان شوم، من به یهودی‌گری مُردم. اما روزی یک سلام به علی (علیه السلام) می‌کردم. علی (علیه السلام) را دوست داشتم. حالا بیا جای من را ببین. چه جایی دارم و چه مقامی دارم. سلمان جان! دست از علی (علیه السلام) برندار.

 

خدا «لم یلد و لم یولد» است، امیرالمؤمنین (علیه السلام) «احد» است

حالا عزیز من! قربانتان بروم! من گفتم آخر عمرم است، یک نواری راجع به کارهایی که در دنیا شده، امیرالمؤمنین (علیه السلام) کرده یا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته یا خدا گفته را بگویم. به خدا قسم! حقیقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به غیر خدا، هیچ‌کس نمی‌شناسد.

حالا از اینجا می‌خواهم شروع کنم. حرف من این است. خدای تبارک و تعالی «لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد» است. آن خداست، اما علی (علیه السلام) «احد» است. هیچ‌کس مانند امیرالمؤمنین (علیه السلام)، علی (علیه السلام) نیست. تمام این خلقت، در مقابل امیرالمؤمنین (علیه السلام) فلج است، اما تمام باید بگویند علی (علیه السلام).

هیچ‌کس امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به غیر خدا نشناخته است. حالا عزیز من! قربانت بروم! تمام این خلقت در مقابل امیرالمؤمنین (علیه السلام) باید قبولی داشته باشند. تمام کسری دارند. اما فقط خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مقابل خدا کسری دارد. ما نمی‌گوییم علی (علیه السلام) خداست. اما از خدا هم جدا نیست. چون که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مقصد خداست.

دوباره تکرار می‌کنم، چه کسی است که اینجوری باشد که خدا بگوید اگر او را قبول نداشته باشی، عبادت انس و جن کنی، قبولت ندارم؟ خب، خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی کرده است.

 

اسم علی (علیه السلام) را باید خدا بگذارد

حالا از تولد می‌خواهم شروع کنم. عزیز من! حسابش را بکن. فاطمه بنت اسد وارد خانه خدا شد. خدا به مریم گفت: اُخرج، برو بیرون. حالا رفته بیرون، آنجا غذا می‌آمد. گفت: خدا بچه‌ای که به من دادی، آیات است، خودت گفتی. حالا رفت بیرون. گفت: برو پای آن درخت. درختی بود که خشک بود. خرما داده بود. خدا گفت: تکان بده تا خرما بریزد و بخور. گفت: ای مریم! آن موقع دربست، حواست پیش من بود. حالا حواست پیش بچه‌ات رفت. کجا حواستان پیش بچه‌هایتان می‌رود؟ آن‌وقت اُخرج می‌شوید. بچه‌ات را بخواه. من نمی‌گویم نخواه. اما اگر خدا و علی (علیه السلام) را بخواهد، تو او را بخواه. «انک لیس من اهلک» باید اهلیت داشته باشد.

حالا روایتی داریم که فاطمه بنت اسد گفت: خدایا، درد را به من آسان کن. نه اینکه آن درد، درد زاییدن بود که گفت: خدایا درد را به من آسان کن. یعنی گفت ای خدا، مشکل من را حل کن. من در خانه تو هستم.

فوراً دیوار شکافته شد، فاطمه وارد خانه خدا شد. دوباره مانند اتوماتیک بند آمد. در تمام فضای مکه، بلند شد که فاطمه خانه خدا رفته است. مردم همه اجتماع کردند. حالا یک دفعه دیوار دهنش باز شد. فاطمه بنت اسد علی (علیه السلام) را روی دست دارد. آمد خدمت پدر بزرگوار علی بن ابی طالب، یعنی ابوطالب. پیش ابوطالب آمد. گفت: اسم بگذار. گفت: من می‌گویم اسمش را پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بگذارد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه کرد؟ گفت: اسم علی (علیه السلام) را باید خدا بگذارد. متحیر بودند. دیدند لوحی پیدا شد. در آن لوح نوشته، خدا گفته است: من علی اعلا هستم، اما اسم این فرزند را بگذار علی. چه کسی هست که اسمش را اینجور بکند؟ وای به حال شما که دارید اسمهای تجددی روی بچه‌هایتان را می‌گذارید. وای به حال مردم آخرالزمان. حالا چه کار می‌کند؟ علی بن ابی طالب، وصی رسول‌الله، حجت خدا، شروع می‌کند تورات خواندن، شروع می‌کند انجیل خواندن، زبور خواندن، قرآن خواندن. چه کسی مثل علی (علیه السلام) است؟ چرا توجه ندارید؟

حالا من به شما بگویم. ممکن است که قرآن و تورات به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل بوده، اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) الان دارد می‌خواند. حالا من می‌خواهم مصداق بیاورم برای شما تا شما از مصداق امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را لااقل ظاهرش را بشناسید.

 

امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر نفسش، افضل از عبادت ثقلین است

چه کسی است که شمشیر زده افضل عبادت ثقلین؟ چه کسی است نفس کشیده است افضل عبادت ثقلین؟ به تمام آیات قرآن! امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هر نفسش افضل از عبادت ثقلین است. چون که آنجا در ظاهر دارد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را حفظ می‌کند، اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودش حفظ است.

حالا عزیز من! قربانت بشوم! ما باید چه کار کنیم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را قدری بهتر بشناسیم؟ حالا وحی رسید، یا محمد! این‌ها یک عده‌ای از مشرکین هستند، انتخاب شده‌اند و می‌خواهند تو را بکشند. من نگذاشتم. گفتند: یک مقدار روشنایی شود تا علی (علیه السلام) را جای خودش بگذارد. حالا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خانه بیرون رفت و به این اولی برخورد. دید این می‌آید فتنه می‌کند. گفت: بیا برویم. این‌ها رفتند در غار حرا.

حالا عنکبوت دارد با آب دهانش اینجا را مسدود می‌کند. حالا ریختند داخل خانه. گفتند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کجاست؟ گفت: او را که به دست من ندادید. چرا از من سؤال می‌کنید؟ آمدند دنبال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم). دیدند یک غار است و این همه تار است. گفتند: این داخل که نرفته است. یا زمین رفته است یا آسمان.

حالا ببین خدا چه کار می‌کند؟ عزیزان من! بیایید حمایت از ولایت کنید تا خدا به شما جزا دهد. عنکبوت را من دیدم. از هزار متر بیفتد با آب دهنش می‌آید بیرون. همان‌سان که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در ظاهر حفظ کرده، خدا حفظش می‌کند. این حرفها یک گره‌چینی دارد. بیایید امیرالمؤمنین (علیه السلام) را قبول کنید، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول کنید، خدا قبولتان کند. عزیزان من! قربانتان بروم! بیایید حرف گوش کنید.

حالا گفتم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را حفظ کرده، دارد حمایت از ولایت می‌کند، یعنی حمایت از خودش هم می‌کند. چرا؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باید بیاید علی (علیه السلام) را معرفی کند. اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ظاهراً می‌کشتند چه کسی می‌آمد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معلوم کند؟

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: علی (ع) را بهتر بشناسیم
برچسب‌ها: علی شناسی